برگ خزوون
وب سایت جوانان
نظرات شما عزیزان:
عقربه ها دوتا یکی میپرند
اما همین که میروی تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های بی تو….....
ذوق نیست...
اشتیاق نیست....
همان دلتنگی بی پایانی ست کهشبها دیوانه ام می کند.....!
دورازکسی که دوستش دارم
هیچ وقت فاصله هارانمی بخشم…
گــآه سُـکـوت مـے شَـونـב و خـآمُـوش مــے مـانـنـב
گـاه هــق هـق مــے شَـوَنـב و مـے بـارنـב . .
בلـتـنـگے مـن بـَرایِ تو امـّـا
جِـنـسِ غَـریـبے בارב........
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
ببندیم، میخواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره می خورد و هر دو از فرط
لت در آغوش یکدیگر نفس نفس میزنیم، از لذت متناهی جسممان ، وجود
نامتناهی خداوند را با چشمانی بسته تصور کنیم، چشمانت را باز کن !؟
Power By:
LoxBlog.Com |